در ضمیر ناخودآگاهمان نشسته است، نمیتوانیم بگوییم خانم گرگه، گرگها در ذهن ما همیشه آقا هستند و خورشید همیشه خانم، کمتر کسی است که ترکیب «خورشید آقا» را بپسندد. از گذشتههای دور این طور در ذهنمان نشسته که کنار واژههای زیبا، از لفظ خانم استفاده کنیم. شهرها هم یکی از آن واژههای زیبا هستند که از دیرباز مونث بودهاند، به همین خاطر شهرها با هم پیمان خواهرخواندگی میبندند نه برادرخواندگی. شهرها چون دخترانی هستند که گرچه هر روز با مشکلات مختلف دست به گریبانند، هیچگاه دست از تلاش برای زیباتر شدن برنمیدارند. تمیزی، لطافت و مهربانی شهرها مرهون همین حس دخترانه است.
دخترانی که داستان زندگیشان را در ادامه آوردیم، همانهایی هستند که به حس دخترانهشان اعتماد کردند و توانستند در وادی علم، ادب و هنر افتخارآفرینی کنند.
همه چیز از یک دورهمی دخترانه شروع میشود، دخترها دغدغههای دوران نوجوانیشان را به اشتراک میگذارند. هرکس سوالی میپرسد، اما پرسشهایشان درباره مسئله مهمی چون بلوغ، در بیشتر مواقع، بیپاسخ میماند. آرینا حکیمزاده به دنبال کتابی میگردد تا بتواند به همه پرسشهای یک دختر در آستانه سن بلوغ پاسخی بدهد اما چنین کتابی پیدا نمیکند. همین هم باعث میشود او دست به کار شود و خودش کتابی در این زمینه تألیف کند. کتاب «بلوغ صورتی» این نویسنده چهارده ساله را انتشارات «آخ جون کتاب» منتشر کرده است.
آرینا بعد از این کتاب و موفقیتش در چاپ آن، حالا مجموعه داستان کوتاه برای گروه سنی الف را در دست نوشتن دارد.
روزی که حرف مسابقه نقالی به میان میآید، فاطمه زهرا تصمیم میگیرد دست به کاری خلاقانه بزند. او شور حماسی شاهنامه را به میدان دفاع مقدس میبرد، از داستان حسین فهمیده وام میگیرد و نقل فداکاریهای او را به سبک نقالان اجرا میکند.
فاطمه زهرا امیری دو دست را به شیوه نقالان بر هم میکوبد و از تصمیم کوبنده حسین فهمیده میگوید، نبض بینندهها را به دست میگیرد و از قلب مهربان نوجوان دلاوری میگوید که نارنجک به خود میبندد و زیر تانک دشمن میرود تا آسیبی به همرزمانش نرسد. نقل نقالی دختر باهوش محله نیروهوایی در مساجد اطراف میپیچد و از او دعوت میشود تا در برنامههای مختلف اجرا کند.
فاطمه زیرک تابستان سال گذشته توانست با شیوه جدید امر به معروف و نهی از منکرش خیلیها را به این کار تشویق کند. او که در یک دوره کلاس آموزشی امر به معروف از طرف مسجد محلهشان شرکت کرده بود، موضوع امر به معروف برایش به دغدغهای مهم تبدیل شد. فاطمه این دغدغه را در میان هم سن و سالانش در بسیج محله مطرح کرد اما بسیاری از دوستانش نگران بودند که با برخورد تندی از سوی افرادی که امربهمعروف میشوند مواجه شوند. با این حال ایده فاطمه مشکل را حل کرد. قرار بر این شد بچهها اگر موردی را میبینند در یک برگه با زبانی خوب و مهربانانه بنویسند و به دوستشان یا حتی مدیر و معلم مدرسه بدهند. هر کدام از دختران که بیشتر این برگهها را توزیع کرده باشد هدیهای دریافت میکند. اتفاقا این شیوه کار مورد توجه یکی از مدیران مدرسه قرار گرفت. مرحله بعدی کارشان امربهمعروف و نهی از منکر در جامعه بود که کمی سختتر به نظر میرسید. در این مرحله باز هم دختران نامههای دستنوشته خودشان را در بین افراد جامعه توزیع کردند و جوابهای مثبتی گرفتند.
فرزانه دلارامی نقاش نوجوانی است که از معلولیت جسمی رنج میبرد. اما معلولیت او سد راه پیشرفتش نشده است و توانسته از معلولیتش پله بسازد و ترقی کند. او هم مانند برخی توانیابان ثابت کرده فرقی نمیکند که معلولیت جسمی و حرکتی داشته باشند، ناشنوا باشند و یا نابینا؛ مهم اراده و توان بالای آنهاست که بسیاری افراد سالم را به رقابت دعوت میکنند. او نقاش زندگی است و با استعدادی که دارد به زندگیاش رنگی دیگر داده است. فرزانه تا سال 95در روستایشان زندگی میکرده و بعد از آمدن به مشهد و آشنایی با گروه باران استعدادش را در زمینه نقاشی کشف کرده است. او از طریق نقاشی و تولید دیگر کارهای دستی و زینتی، توانسته در چندین بازارچه و نمایشگاه هنری شرکت کند. فرزانه حالا برای خیلی از هم سن و سالانش الگو بوده است.
اما همیشه که نمیشود در زندگی به دنیا مهر و عشق ورزید. بعضیها با مرگشان، زندگی پرمهری به یک فرد، خانواده و چندین زندگی دیگر میبخشند. مثل حدیثه سالاریان که در 17سالگی و در یک حادثه تلخ به کما رفته و دچار مرگ مغزی میشود. با موافقت خانواده حدیثه اعضا بدن او همچون قلب، کلیهها، کبد و... اهدا میشود و جان شش بیمار که مدتها در صف اهدا عضو قرار داشتند، نجات مییابد. جالبتر اینکه او چند ماه قبل از حادثه مرگ مغزی، کارت اهدا عضو افتخاری را هم پرکردهبود. حالا او نیست که برای ما از عشق و امیدش بگوید اما پدرش میگوید: «ما به خواست قلبی دخترمان عملکردیم و با اهدای اعضای او به چند بیمار نیازمند، جان آنها را نجات دادیم. حدیثه هدیه خداوند به ما بود و ما نیز این هدیه را به بندگان نیازمند خدا تقدیم کردیم.»